غم از ديدگاه مولانا (3)


 

نويسنده: محمدرضا برزگر خالقي




 

غمگينان و غمخواران
 

1ـ عاقلان و دانايان: عقلا و خردمندان، همواره در اين دنياي مادّي و هياهوهاي عالم ترکيب به تنگ آمده و غمگين مي‌شوند.

 

بر دل عاقل هزاران غم بود
گر ز باغ دل خلالي کم بود

(مثنوي/ دفتر 1/ بيت 2059)
و نيز:

کودکان خندان و دانايان ترش
غم جگر را باشد و شادي ز شش

(مثنوي/ دفتر 3/ بيت 3740)
همچنين در دفتر سوم، با اشاره به سخن حکيم غزنوي مي‌گويد:

غم خور و نان غم افزايان مخور
زآنک عاقل غم خورد کودک شکر

قند شادي ميوه ي باغ غم است
اين فرح زخم است و آن غم مرهم است

(مثنوي/ دفتر 3/ بيت 2-3751)
و اين دو بيت نيز سنايي راست در بيان بي‌غم بودن عاقلان:

آدمي بهر بي‌غمي را نيست
پاي در گل جز آدمي را نيست ...

شادي از اهل عقل بيگانه است
آدمي را خوداند و از خانه است (21)

2ـ زاهدان: زاهد غم پايان کار خود را مي‌خورد و در واقع زهد او از روي طمع و يا خوف است؛ ولي در مقابل او، عارف غم آخر کار را نمي‌خورد؛ توجّه عارف به آغاز معطوف است. به آن زماني که در عالم ذر، با خدا پيمان مهر بسته بود:

هست زاهد را غم پايان کار
تا چه باشد حال او، روز شمار

عارفان زآغاز گشته هوشمند
از غم و احوال آخر فارغند

(مثنوي/ دفتر 5/ بيت 66-4065)
3ـ مهجوران: کساني که در هجر دلبر و مطلوب بسر مي‌برند، غمگين و ملول مي‌شوند:

ما برين درگه ملولان نيستيم
تا ز بّعد راه هر جا زيستيم

دل فرو بسته و ملول آن کس بود
کز فراق يار در محبس بود

(مثنوي/ دفتر 3/ بيت 33-2932)
 

دهنده ي غم:
 

مولانا در مثنوي معنوي غم را از طرف خداوند مي‌داند. در دفتر دوم، پس از مناجات با خدا، با اشاره به خلقت عالم و آدم مي‌فرمايد:

 

نسبتش دادي و جفت و خال و غم
با هزار انديشه و شادي و غم

باز بعضي را رهايي داده‌اي
زين غم و شادي جدايي داده‌اي

(مثنوي/ دفتر 2/ بيت 8-697)
و يا:

حق تعالي گرم و سرد و رنج و درد
بر تن ما مي‌نهد اي شير مرد

خوف و جوع و نقص اموال و بدن
جمله بهر نقد جان ظاهر شدن

(مثنوي/ دفتر 2/ بيت 4-2963)
و نيز:

فکرتي کز شاديت مانع شود
آن به امر و حکمت صانع بود

(مثنوي/ دفتر 5/ بيت 3702)
همچنين:

آتشين طبعت اگر غمگين کند
سوزش از امر مليک دين کند

آتش طبيعت اگر شادي دهد
اندرو شادي مليک دين نهد

چونکه غم بيني تو استغفار کن
غم به امر خالق آمد کار کن

چون بخواهد عين غم شادي شود
عين بند پاي آزادي شود

(مثنوي/ دفتر 1/ بيت 7-834)
 

عکس‌العمل در مقابل غم
 

امّا عکس العمل نيکو در برابر غم، از نظر مولانا «استغفار» است. در مقابل غمهايي که آدمي بدان مبتلا مي‌شود و بيشتر مواقع در اثر گناه و توجه به شهوات نفساني دست مي‌دهد، بايد توبه نمود و از خداوند طلب بخشش کرد:

 

پس بدان رنجت نتيجه ي زلّتي است
آفت اين ضربتت از شهوتي است

گر نداني آن گنه را زاعتبار
زود زاري کن طلب کن اغتفار

سجده کن صد بار مي گو اي خدا
نيست اين غم غير در خورد و سزا

(مثنوي/ دفتر 5/ بيت 90-3988)
و نيز مي‌گويد:

چون که غم بيني تو استغفار کن
غم به امر خالق آمد کار کن

(مثنوي/ دفتر 1/ بيت 836)
 

زمان شدّت غم
 

در کليات شمس، زمان شدّت غم را شب مي‌داند، زيرا عارف، در شب روحش آزادتر است و از مشغله‌ها و قيل و قالهاي روز فارغ است؛ از اين رو در شب بيشتر به ياد معشوق و هجران مي‌افتد:

 

آمد شب و غمهاي تو همچون عسسان
يابيد دلم را ز سر کوي کسان

روز آمد کز شبت به فرياد رسم
فرياد مرا ز دست فرياد رسان

(کليات شمس/ ج 8/ ص 237)
البته اين شب، زمان بيداري عارف است وگرنه در خواب، از غم رها مي‌شود.

چگونه از کف غم مي‌رهانيم در خواب
چگونه در غم وامي کشي به بيداري

(کليات شمس/ ج 6/ ص 285)
در مثنوي نيز، در بيان همين معني مي‌فرمايد:

هر شبي از دام تن ارواح را
مي‌رهاني مي کني الواح را

مي‌رهند ارواح هر شب زين قفس
فارغان ني حاکم و محکوم کس

شب ز زندان بي خبر زندانيان
شب ز دولت بي‌خبر سلطانيان

نه غم و انديشه ي سود و زيان
نه خيال اين فلان و آن فلان

(مثنوي/ دفتر 1/ بيت 91-388)
 

محلّ غم
 

مولانا با توجّه به اعتقادات قدما، جگر و دل و سينه را محل غم برمي‌شمارد. مولانا اعتقاد دارد که «رنج در خاک است نه فوق فلک» (مثنوي/ دفتر 5/ بيت 3186). در جايي مي‌گويد:

 

شادي اندر گرده و غم در جگر
عقل چون شمعي درون مغز سر

(مثنوي/ دفتر 2/ بيت 1181)
و يا:

کودکان خندان و دانايان تُرُش
غم جگر را باشد و شادي ز شش

(مثنوي/ دفتر 3/ بيت 3740)
در ادبيات فوق جگر را محلّ غم و گرده و شش را هم محل شادي مي‌داند. مولانا در بخش‌هايي ديگر از مثنوي، در جاهايي که مي‌خواهد تا راحتي و غمگين شدن مستمعانش را از شنيدن آنچه در درون دارد، بيان نمايد، مي‌گويد:

گر بگويم آنچ دارم در درون
پس جگرها گردد اندر حال خون

(مثنوي/ دفتر 4/ بيت 2769)
در غزليات آمده که:

در آفتاب غم يار ذرّه ذرّه شديم
تو را که ‌اين ‌هوش‌ اندر جگر نخاست، نخسب

(کليات شمس/ ج 1/ ص 190)
همچنانکه کمي پيش گفته شد دل و سينه نيز محلّ غم هستند، گرچه ممکن است که منبع و منشاء اصلي همان جگر باشد:

بر دل عاقل هزاران غم بود
گر ز باغ دل خلالي کم بود

(مثنوي/ دفتر 1/ بيت 2059)
نيز دارد که:

اين همه غمها که اندر سينه‌هاست
از بخار و گرد باد و بود ماست

(مثنوي/ دفتر 1/ بيت 2296)
و در غزليات شمس هم مي‌گويد:

دل غم نخورد غذاش غم نيست
طوطي است دل و عجب شکرخاست

(کليات شمس/ ج 1/ ص 217)
 

گلهاي سمبل غم و شادي
 

از نظر مولانا، در ميان گلها، بنفشه سمبل و نشانه ي غم است:

 

بنگر بدين درختان، چون جمع نيکبختان
شادند، اي بنفشه از غم چرا خميدي

(کليات شمس/ ج 6/ ص 192)
در مقابل: سوسن، سرو، گل سرخ، ياسمن، نسرين و درختان راست قامت، رمز و علامت شادي و بي‌غمي‌اند:

اي آنک حريف بازي ما بُده‌اي
اين مجلس جان است چرا تن زده‌ اي؟

چون سوسن و سرو، از غم آزاد بدي
بنده ي غم از آن شدي که خواجه شده‌اي

(کليات شمس/ ج 8/ ص 279)
نيز:

گفتم که برِ حريف غمگين منشين
جز پهلوي خوشدلان شيرين منشين

در باغ درآمدي سوي خار مرو
جز با گل ياسمين و نسرين منشين

(کليات شمس/ ج 8/ ص 276)
البتّه همچنانکه مشهور است و در بيت اخير نيز آمده «خار» هم نشانه ي غم و اندوه است.
 

تشبيهات و استعارات مولانا درباره ي غم
 

در غزليات شمس امکان تصوير سازي بيشتر است و در نتيجه تشبيهات و استعارات بسياري در آن وجود دارد. در مقابل اين جنبه در مثنوي بسيار کم است. نمونه را برخي ترکيب‌هاي ساخته شده با غم در دو اثر جاويدان حضرت مولانا آورده مي‌شود:
در مثنوي: درياي غم / کژدم غم / خاک غم / کان غم / خار غم / آتش غم / گرگ غم و ...
در غزليّات شمس: شير غم / چنگ غم / خون غم / رخت غم / زاغ غم / مغز سرغم / دجّال غم / ديو غم / دزد غم / اشتر غم / شحنه ي غم / جغد غم / بيان غم / دود غم / هندوي غم / بولهب غم / مرغ غم / سيل غم / آتش غم / کژدم غم / کاه غم / سرکه ي غم / بحر غم / مطرب غم / چادر غم / خرابات غم و ...

فايده و اثر غم و پذيرش آن از سوي عارف
 

فايده و اثر غم چه مي‌تواند باشد؟ تأکيد و تکيه ي ‌مولانا در اين باب بر روي تکامل و نزديکي به خدا است؛ ‌غمي که نه از روي اختيار و نه به سبب امور دنيوي باشد، بي‌ترديد در تکامل و ارتقاي روحي انسان مؤثر است:

 

چون جفا آري فرستد گوش مال
تا ز نقصان واروي سوي کمال

(مثنوي/ دفتر 3/ بيت 248)
نيز:‌

شاد شو از غم که غم دام لقاست
اندرين ره سوي پستي ارتقاست

(مثنوي/ دفتر 3/ بيت 509)
باري هدف نهايي تکامل، قرب حق است. فرد با درد و غم بيشتر به ياد خدا مي‌افتد، در نتيجه با خواندن خدا، حقّ هم او را ياد مي‌کند. چنانکه در مثنوي، پس از اشاره به ملک و مال فرعون مي‌گويد:

در همه عمرش نديد او دردسر
تا ننالد سوي حق آن بدگهر

دارد او را جمله ي ملک اين جهان
حق ندادش درد و رنج و اندهان

درد آمد بهتر از ملک جهان
تا بخواني مرخدا را در نهان

خواندن بي‌درد از افسردگي است
خواندن با درد از دلبردگي است

(مثنوي/ دفتر 3/ بيت 201-204)
سپس از کفران تيره بخت و نزديکي نيکبخت به حقّ، در هنگام رنج سخن مي‌راند:

نيست تخصيص خدا کس را بکار
مانع طوع و مراد و اختيار

ليک چون رنجي دهد بدبخت را
او گريزاند به کفران رخت را

نيکبختي را چو حق رنجي دهد
رخت را نزديکتر وامي‌نهد

(مثنوي/ دفتر 4/ بيت 16-2914)
و نيز پاک کردن دل از غير که در نتيجه انسان را به خدا نزديک مي‌کند، از اثرات غم است:

فکر غم گر راه شادي مي‌زند
کارسازيهاي شادي مي‌کند

خانه مي‌روبد بتندي او زغير
تا درآيد شادي تو ز اصل خير

مي‌فشاند برگ زرد از شاخ دل
تا برويد برگ سبز متصل

مي‌کند بيخ سرور کهنه را
تا خرامد ذوق نو از ماورا

غم کَنَد بيخ کژ پوسيده را
تا نمايد بيخ رو پوشيده را

غم ز دل هر چه بريزد يا بَرد
در عوض حقّا که بهتر آوَرَد

خاصه آنرا که يقينش باشد اين
که بود غم بنده ي اهل يقين

(مثنوي/ دفتر 5/ بيت 84-3678)
همچنين يکي از طُرُق نزديک گردانيدن حقّ بنده را بخود، حفظ او از چشم بد است و مخصوص گردانيدن او بخود:

هر زمان گويد به گوشم بخت نو
که تو را غمگين کنم غمگين مشو

من تو را غمگين و گريان زان کنم
تاکت از چشم بدان پنهان کنم

تلخ گردانم ز غمها، خوي تو
تا بگردد چشم بد از روي تو

(مثنوي/ دفتر 3/ بيت 51-4149)
*****
عُرفا حزن و غم را ارج فراواني مي‌نهند و اعتقاد دارند که اندوه، انسان را از طعام و از گناه باز مي‌دارد. اينان دليل بر اندوه را بسياري ناله مي‌دانند. «سري سقطي» از پيشروان صوفيه و تصوّف از خدا مي‌خواهد که اندوه همه ي مردمان را نصيب او گرداند. نيز، يکي از پيران، هنگام سفر شاگردش از او مي‌خواهد که: «هر جا که اندوهگني را بيني، از من سلام کن.» «فضيل عياض» مي‌گويد: «پيران گفته‌اند بر هر چيزي زکات است و زکات عقل، درازي اندوه بود (22)». و «ابوالقاسم قشيري» از قول استاد خود «ابوعلي دقاق» نقل مي‌کند که: «اندوهگن در ماهي راه خداي چندان ببرد که بي‌اندوهي به سالهاي بسيار نبرد». (23) حضرت مولانا جلال‌الدين نيز در مثنوي بر خوشايند بودن غم محمود و پذيرش گشاده رويانه ي ‌آن تصريح مي‌کند:

ناخوش او خوش بود در جان من
جان فداي يار دل رنجان من

عاشقم بر رنج خويش و درد خويش
بهر خشنودي شاه فرد خويش

خاک غم را سرمه سازم بهر چشم
تا ز گوهر پر شود دو بحر چشم

(مثنوي/ دفتر 1/ بيت 79-1777)
و نيز:

ابر را گر هست ظاهر رو ترش
گلشن آرنده است ابر و شوره کش

فکر غم را تو مثال ابر دان
با ترش تو رو ترش کم کن چنان

بوک آن گوهر بدست او بود
جهد کن تا از تو او راضي رود

ور نباشد گوهر و نبود غني
عادت شيرين خود افزون کني

جاي ديگر سود دارد عادتت
ناگهان روزي برآيد حاجتت

فکرتي کز شاديت مانع شود
آن به امر و حکمت صانع شود

(مثنوي/ دفتر 5/ بيت 3701-3697)
خطاب به غمديده هم مي‌گويد:

چونک قبضي آيدت اي ماهرو
آن صلاح توست آتشدل مشو

(مثنوي/ دفتر 3/ بيت 3734)
همچنين:

غم چو بيني در کنارش کش به عشق
از سر ربوه نظر کن در دمشق

(مثنوي/ دفتر 3/ بيت 3753)
در غزليات شمس نيز مي‌گويد که بايد فرج و امن و امان را از غم ـ که در واقع لطف است ـ طلب نمود:

غم‌ را لطف لقب ‌کن، ز غم و درد طرب کن
هم ازين خوب طلب کن، فرج و امن و امان را

(کليات شمس/ ج 1/ ص 104)
و عاشق چون رضاي معشوق را در غم خود مي بيند، پس هرگز از غم سيراب نمي شود:

همي بينم رضايت در غم ماست
چگونه گردد اين بيدل ز غم سير

(کليات شمس/ ج 2/ ص 284)
عارف نيز نه تنها غم را مي‌پذيرد، بلکه از آن شادمان هم مي‌شود:

برگ بي‌برگي تو را چون برگ شد
جان باقي يافتي و مرگ شد

چون تو را غم شادي افزون گرفت
روضه ي جانت گل و سوسن گرفت

(مثنوي/ دفتر 2/ بيت 9-1378)
همچنين دارد که:

اي‌ که ‌رويت ‌چو گل و زلف ‌تو چون ‌شمشاد است
جانم‌ آن لحظه که غمگين تو باشم شاد است

(کليات شمس /ج 1/ ص 244)
باري اگر روح انساني دائماً در شادي باشد، اين خود بلايي است که دواي آن غم است؛ چنانکه قبض و بسط نمودار اين امر است:

غم چو آيينه است پيش مجتهد
کاندرين ضد مي‌نمايد روي ضد

بعد ضد رنج آن ضد دگر
رو دهد يعني گشاد و کر و فر

اين دو وصف از پنجه ي دستت ببين
بعد قبض مشت بسط آيد يقين

پنجه را گر قبض باشد دايماً
يا همه بسط او بود چون مبتلا

(مثنوي/ دفتر 3/ بيت 5-3762)
و نيز:‌

چونک قبض آيد تو در وي بسط بين
تازه باش و چنين ميفکن در جبين

(مثنوي/ دفتر 3/ بيت 3739)
در غزليات نيز مي‌گويد:

از پي غم يقين همه شادي است
و از پي شادي تو غمناکي است

(کليات شمس/ ج 1/ ص 244)
آري عارف نه تنها به دنبال شادي نيست، بلکه مي‌داند که:

سايه ي شادي است‌ غم، غم در پي شادي دود
ترک‌ شادي کن که اين دو نگسلد از همدگر

در پي روزست شب و ندر پي شاديست غم
چون بديدي‌ روز دان‌ کز شب نتان‌ کردن‌ حذر

تا پي غم مي دوي، شادي پي تو مي‌دود
چون پي شادي‌ روي‌ تو، غم بود بر رهگذر

(کليات شمس/ ج 2/ ص 300)
منابع و مآخذ:
1ـ ر.ک: لغت نامه ي دهخدا، ذيل واژه ي غم، همچنين ر.ک: المفردات في غريب القرآن، ابي‌القاسم الحسين بن‌محمد المعروف بالراغب الاصفهاني، دفتر نشر الکتاب، 1404 ه‍.ق، ص 365.
در ترجمه‌هاي کهن واژه‌هاي قرآني در برابر اين دو لفظ، واژه ي «اندوه» و مشتقات آن مانند «اندوهگين کردن» و «اندوهگين شدن» بکار رفته است:
لسان التنزيل، مؤلف ناشناخته به اهتمام مهدي محقق، انتشارات علمي و فرهنگي، چ 2، 1362.
المستخلص يا جواهر القرآن، محمدبن محمدبن نصرالبخارايي، به اهتمام مهدي درخشان، دانشگاه تهران، 1365.
الدروفي الترجمان، شيخ الاسلام شمس العارفين محمدبن منصور المتحمد المروزي، به تصحيح محمد سرور مولايي، انتشارات علمي و فرهنگي و مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1361.
2ـ مونس العشاق، ص 285 (ذيل مجموعه ي مصنفات شيخ اشراق، جلد سوم، تصحيح سيدحسين نصر، 1355).
3ـ همان کتاب، ص 268 و 269.
4ـ شرح مثنوي شريف، بديع‌الزمان فروزانفر، زوار، ص 711.
5ـ نهج‌البلاغه، خطبه ي 22، ص 76 (المعجم المفهرس لالفاظ نهج‌البلاغه، محمد دشتي ـ کاظم محمدي).
6ـ نهج‌البلاغه، خطبه ي 193، ص 72 (المعجم المفهرس لالفاظ نهج‌البلاغه، محمد دشتي ـ کاظم محمدي).
7ـ «الحزن من شعارالعارفين لکثرة واردات الغيب علي سرائرهم (اسرارهم) و طول مباهاتهم تحت ستر (سر) الکبرياء ...»
مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة، منسوب به امام صادق (ع)، ترجمه و شرح حسن مصطفوي، انجمن اسلامي حکمت و فلسفه ي ايران، 1360، ص 419.
8ـ نفحظ الروح و تحفة الفتوح، مؤيدالدين جندي، با تصحيح و تعليق نجيب مايل هروي، مولي، 1362، ص 138.
9 و 10ـ ترجمه ي رساله ي قشيريه: با تصحيحات و استدراکات بديع‌الزمان فروزانفر، انتشارات علمي و فرهنگي، چ 3، 1367، ص 209.
11ـ منتخب اخلاق ناصري، تصحيح جلال الدين همايي، نشر هما، ج 2، 1363، ص 99.
12ـ خطبه ي 28، ص 22، خطبه ي 42، ص 24، نهج‌البلاغه (المعجم المفهرس الالفاظ نهج‌البلاغه).
13ـ برگرفته از نوار درس مثنوي دکتر عبدالکريم سروش، سال 1365، دانشگاه تربيت مدرس.
14ـ سوره ي يونس/ آيه ي 62 برگردان: بدانک دوستان خداوند را به قيامت، نه ترس عقوبت بود و نه (غم) فوت شوبت. ترجمه از: تفسير نسفي، امام ابوحفص نجم‌الدين عمربن محمد نسفي، ج 1، به تصحيح عزيزالله جويني، بنياد قرآن، 1362، ص 406.
15ـ قدسيه (کلمات بهاءالدين نقشبند)، خواجه محمدبن محمد پارساي بخارايي، مقدمه و تصحيح و تعليق از احمد طاهري عراقي، طهوري، 1354، ص 57.
16ـ تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، قسمت سوم ـ دفتر دوم، انتشارات اسلامي، ج 8، ص 481-480.
17ـ ترجمه ي رساله ي قشيريه، ص 210.
18ـ تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 1 ـ دفتر 1، ص 775.
19ـ شرح مثنوي شريف، بديع‌الزمان فروزانفر، جزء دوم، ص 712.
20ـ همان کتاب، ص 716-715.
21ـ حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة، سنايي غزنوي، تصحيح و تحشيه محمدتقي مدرسي رضوي، دانشگاه تهران، 1359، ص 375.
22ـ ترجمه ي رساله ي قشيريه، ص 210.
23ـ همان کتاب، ص 208.
* صفحات مورد اشاره در متن، به مثنوي و کليات شمس، به طبع‌هاي معروف زير مربوط است:
1ـ کليات ‌شمس يا ديوان کبير، به تصحيح بديع‌الزمان فروزانفر، 10 ج، اميرکبير، ج 3، 1363.
2ـ مثنوي معنوي، بسعي و تصحيح و اهتمام رينولدالين نيکلسون، 3 ج، مولي، 1360.
مجله ي ادبستان، شماره ي 46.
پايگاه نور ش 38